زبان مادری
 
وبلاگ شخصی من
وبلاگ وحید جنتی

زبان مادری

فصل بارانهای پاییزی فرا رسیده بود. برگهای درختان کم کم خشک می شدند وبر روی زمین میریختند . پرندگان دسته دسته در آسمان به پرواز درآمده و کوچ می کردند. اکروز دوباره مثل همیشه دیر به سر کلاس رسیده بودم.

  کلاس ساکت و آرام بود. معلم ما در حالی که خط کش پهنی در دست داشت، مشغول صحبت کردن بود. با ترس و لرز وارد کلاس شدم اجازه گرفتم . معلم نگاهی به سرتاپای من انداخت وبا مهربانی گفت: {بروبشین بازهم که دیر آمدی!}در حالی که تمام نگاههای بچه ها به طرف من جلب شده بود ، با شرمندگی سرجایم رفتم و نشستم وضع کلاس کاملا عوض شده بود. عده ای از روستاییان مانند شاگردها روی نیمکتهای خالی ته کلاس نشسته بودند . حتی پیرترین کشاورز روستا ونامه رسان نیز آمده بودند. من که از تعجب چشمانم گرد شده بود، به اطراف چشم دوختم . بچه ها همه ساکت بودند وکسی حرف نمی زد. در همین حال معلممان پشت میزش رفت و گفت: فرزندان من، امروز آخرین روز درس است، بنا به دستوری که از ستاد ارتش آلمان رسیده است ، باید از فردا بجای زبان مادری خود، زبان آلمانی را یاد بگیریم، وبرای این کار، فردا معلم جدیدی به جای من خواهد آمد! این کلمات وچهرة غمگین معلم ، مرا منقلب کرد وفهمیدم، که چرا اهالی دهکده به سرکلاس آمده اند. بله...آنها آمده بودند تا با معلم دهمان خداحافظی کنند. من که همیشه ، در دستور زبان ضعیف بودم، حالا با رفتن او باید از یادگرفتن زبان مادری قطع امید می کردم. چقدر دلم می خواست آن ساعتهایی که به جای حاضر شدن درسر کلاس درس، سرسره بازی کرده بودم، دوباره بر می گشتند!

به کتابهایم خیره شدم، کتابهایی که اندکی پیش برایم کسل کننده بودند. حالا برایم مثل دوستانی قدیمی بودند. آری حتمأ از دوری این کتابها رنج خواهم برد غرق دراین افکار بودم که مرا صدا کردند .

نوبت من بود تا برای آخرین بار درس را جواب بدهم اما چیزی از درس گذشته بخاطر نداشتم . درآن لحظه حاضر بودم ، هرچه دارم بدهم تا اسم فاعل را براحتی تعریف کنم، اما از همان اول حسابی حواسم پرت شد وهمانطور ساکت ماندم. ناگهان معلم با صدای مهربانی گفت: {پسرم ، تورا تنبیه نخواهم کرد، تو به اندازه کافی تنبیه شده ای. هر روز که از عمرمان می گذرد، به خود می گوییم: حالا خیلی وقت داریم ، فردا درسهایمان یاد میگیریم} اما میبینید که به فردا نمی توان اطمینان کرد.

  معلم نگاهش را به دور تا دور کلاس انداخت . انگار دلش نمی خواست حتی از دیوارهای مدرسه دل بکند. او با مهربانی به من گفت تا سرجایم بنشینم .بعد، کمی از زبان مادریمان حرف زد. ازاین که درآن موقع هرچه را که می گفت، میفهمیدم، تعجب می کردم. سکوت سنگینی بر کلاس حکفرما بود. همه مشغول نوشتن بودند، به جز صدای لغزیدن قلم بر صفحة کاغذ، صدای دیگری بگوش نمیرسید.دراین لحظه ، چند زنبور طلائی وارد کلاس شدند، ولی هیچکس توجهی به آنها نکردهمه با علاقه در حال نوشتن آخرین سرمشقهایی بودند که معلممان گفته بود. در روی شیروانی مدرسه، کبوترها آرام آرام بق بقو می کردند. برای یک لحظه باخود اندیشیدم: آیا کبوترها را نیز وادار خواهند کرد تا زبان اشغالگران را بخوانند: گاهی که سرم را از روی کاغذ بلند می کردم، معلم را میدیدم که روی صندلی اش بیحرکت نشسته وبه اشیای دوروبرخودش خیره شده است. انگار می خواست قبل از رفتن همه چیز را در خزانه ذهنش به یاد بسپارد.

   بعداز دیکته، تاریخ داشتیم وبعدشاگردهای کوچکتر، دسته جمعی وبا صدای بلند، حرفهای الفبا را هجی می کردند. کشاورز پیر نیز عینکش را به چشم زده بود وبا کودکان حرفهای الفبا را تکرار می کرد. صدایش از هیجان میلرزید. ما از شنیدن صدای لرزان او، هم میخندیدیم وهم اشک میریختیم، ناگهان ساعت دوازده ضربه نواخت ودر همان لحظه ؛ صدای شیپور سربازان آلمانی وصدای گرپ گرپ چکمه هایشان اززیر پنجره کلاس شنیده شد. آقا معلم، با رنگ پریده ازجا برخاست .هیچوقت اوراچنین افسرده وغمگین ندیده بودم .اوبا مهربانی گفت:{ دوستان من ... من...} انگار چیزی اورا رنج می داد، زیرا نتوانست جمله خود را به آخر برساند . با پاهای لرزان ، به سوی تخته سیاه برگشت وتکه گچی بدست گرفت، آنگاه با تمام قدرت با حرف درشت نوشت:{ زنده باد استقلال وآزادی} بعد همانجا ایستاد وسرش را به دیوار تکیه داد. او درحالی که اشک از گونه های چروکیده اش پایین می ریخت، با اشاره دست فهماند که درس تمام شده ... بروید...

 


شمع عشق بهترین هدیه برای یک دوست آموزش کوچک کردن شکم پس از زایمان بصورت تصویری و کامل

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:زبان, زبان مادری, :: 11:20
وحید جنتی

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا من را با عنوان وبلاگ وحید جنتی و آدرس http://vahidjam.lxb.ir/ لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک من در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.